دلبند من عسلدلبند من عسل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
آیسا و عمادرضاآیسا و عمادرضا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

معجزه های مامان و بابا

18 ماهگی

چه خوب است که این روزها برای نوشتنم، برای بودنم برای نفس کشیدنم، برای صبح ها چشم باز کردنم دلیلی به زیبایی و شیرینی تو دارم . نازنین دختر 18 ماهه و 21 روزه من فروردین نیز به پایان رسید و در آستانه اردیبهشت ایستاده ایم و من  لذت می برم از این روزها به برکت وجود نازنین چشمه ای بهشتی که دنیا دنیا دوست دارمش. باورت می شود اکنون ابتدای سال 92 بعد از یک سال  من صبح ها وقتی از تو خداحافظی می کنم بغض دلتنگی در گلویم چنگ می اندازد؟ نوروز 91 با یک تغییر بزرگ شروع شد . من به کار برگشتم و علی رغم میل باطنی ام تو دلبند نازنین را به پرستار سپردم. برایم سخت بود که تو پاره تنم را برای چند ساعت به کسی دیگر بسپارم و رهسپار اداره شوم اما چاره ای ...
31 فروردين 1392

مشهد 2

امروز که سر بر حرمت می آیم انگار تمام عشق کامل شده است ای ضامن آهو ! به غریبی سوگند دل کندن از این ضریح مشکل شده است     باز دل را به دریا زدیم روز شنبه 26 اسفند مسافرت سه نفره ما شروع شد، شب را کرج خونه هلیا جون دختر عموی شما موندیم و صبح روز بعد از مسیر سمنان به مشهد رفتیم ، هوا بر خلاف انتظارم کاملاً بهاری بود و از سوز و سرما خبری نبود، نزدیکی های ساعت 19 روز یکشنبه به مشهد رسیدیم تا زائر سرایی که بابایی رزرو کرده بود را پیدا کنیم شد ساعت 20:45 خلاصه اینکه تا وسایل را به اتاقمون ببریم  دوش بگیریم شد نیمه شب و دیگه زیارت را گذاشتیم برای صبح روز بعد.   ساعت 6 صبح دو شنبه 28 اسفند با نوازش های ش...
18 فروردين 1392

دوباره مشهد

بهشت کوچک من به لطف وجود تو آقا ما را طلبیده و دوباره داریم میریم مشهد اینبار لحظه سال تحویل در کنار حرم امام رضا هستیم و اینا همش از قدم های مبارک شما چشمه بهشتی هست. خیلی خوبه اولین عیدت را شاهچراغ و دومین عیدت را حرم امام رضا(ع)     حلاوت این روزهایم از شیرین زبانی های توست دختر نازنینم.   بعداً نوشت: ما برگشتیم با کلی خاطره به زودی با عکسها برمی گردیم ...
25 اسفند 1391

سي و هشت هفته

عزیزدل مامان... عشق کوچولوی دوست داشتنی من، سی و هشتمین هفته با هم بودنمون رو به اتمامه .... داریم به روز موعود می رسیم... به لحظات قشنگ دیدار نزدیک می شیم... دو هفته دیگه به امید خدا روی ماهتو می بینیم. امروز رفتم پیش خانم دکتر و دیدم که تو سفت و سخت سنگرتو حفظ کردی و به این زودی ها خیال اومدن نداری ولی ما که دیگه طاقت نداریم نفسم... عسلم ........ عروسکم ........ قرار شد که به روش سزارین به این دنیا پا بزاری... از حالا کلی اشک ریختم که دیگه تو شکمم نیستی بعدا که سر به سرم بزاری، لگدم بزنی....قلقلکم بدی...و سکسکه کنی...بخوابی و آروم بگیری...بعد اینکه بستنی خوردم هی قر بدی تو دلم... آره دلم بدج...
30 شهريور 1390
1